ونزدی

برای سرگرمی های مختلف

سلام دوستان حالتون خوبه ؟ امیدوارم تو ایام نوروز همه حالشون خوب باشه حالا بفرمایید ادامه مطلب🙂

 من این پست رو تو وبلاگ ونزدی هم گذاشته بودم 

یک تئوری درمورد عید نوروز هست که میگه اصلا سفره هفت سینی وجود نداشته در اصل مردم میوه هایی مانند هندوانه ، پرتغال ، سیب و ... می کاشتند و هر کدام بهتر ثمر داد آن میوه ، میوه ی سال می شد مثلا اگر پرتغال بیشتر از سیب ثمر داد پرتغال میوه ی سال میشد و مردم سفره ای پهن می کردنند پر از همان میوه ی سال مثلا پرتغال و با همان میوه انواع محصولات اعم از : مربا ، مرمالاد اگر اشتب ننوشته باشم ، آبمیوه ، کیک با همان طمع و انواع چیزهایی که میشود با آن میوه درست کرد . جالبه نه ؟ 😉 

یک تئوری میگه که عمو فیروز در ایام قدیم مردی سفید رو بوده اما مردم خارجی حسودی می کردند و شخصیتی به نام بابا نوئل را برای کریسمس طراحی کردند و عمو فیروز ما را مردی سیاه رو سا ختند و بابا نوئل خود را مردی سفیدرو و این فقط یک تئوری هست😄

این پست یک پارت دیگه هم داره و شرطش هم ۲. کامنت و ۱۰ لایک هست امیدوارم به شرط برسه😊

1029 کارکتر

تئوری درمورد عید نوروز پارت ۱🥳

در واقع عید نوروز اینطور نبوده که ما بخواهیم سفره هفت سین بچینیم یک تئوری میگه که قبل از ایام نوروز مردم میوه جاتی مانند پرتغال ، سیب و یا شاید هندوانه می کاشتند و هر کدام بهتر ثمر داد آن میوه ، میوه ی سال می شد یعنی فقط آن میوه را در سفره می چیدند مثلا یک سفره پر از پرتغال ، جالب بود نه ؟ 

یک حقیقت میگه که عمو فیروز یک آدم سفید رو و زیبا بوده و خارجی ها برای اینکه حسودیشون شده یا شخصیت به نام بابا نوئل رو ساختن و عمو فیروز ما رو سیاه رو کردند و بابا نوئل خودشون رو سفید رو و این هم ممکنه تئوری باشه 😊

خب دوستان اگر میشه ازم حمایت کنید من خیلی خیلی نیاز به حمایت دارم 🙏 چند تا تئوری دیگه هم هست که اگه لایکا حداقل به ۵ و کامنتا هم به ۱۰ برسه اون پارت بعدی هم میدم فقط شرط باید اجرا بشه حتی اگه ۱۰ ماهم طول بکشه ☺️ دوستتون دارم بای بای

 

خب ادامه مطلب فقط تو کامنتا بگید که چطور کاور بسازم .

از زبان راوی

آن شب شبی وحشت زا بود تمام مردم با ترس شب را به صبح رساندند، ناگهان در قصر صدای جیغ شاهزاده کلارا آمد . پرنس ویکتور که معشوقه ی شاهزاده بود با خدمتکارا آمدند تا ببینند چه اتفاقی افتاده

از بان ویکتور : دیدم صدای جیغ کلارا اومد با خدمتکاراش رفتم ببینم چی شده . کلارا گفت خواب ترسناکی دیده بود 

از زبان کلارا : خواب بدی دیدم که گرگ ها دنبالم بودن و یک دلقک هم پشت سرشون تعقیبم میکرد. دستور دادم پیشگو رو بیارن و خواب منو تعبیر کنه پیشگو گفت :( شما آدمی مهربان هستید گاهی اوقات عصبانی میشوید و الکی استرس میگرید این خواب به شما میگوید خبری خوش در انتظارتان است ) و چند ماه بعد من و ویکتور صاحب فرزند شدیم ) خب دوستان میدونم خیلی چرت بود فعلا خداحافظ 🙂

 

معرفی تک پارتی خواب ترسناک : شاهزاده کلارا : دختری مهربون و همینطور استرسی 

ویکتور : ویکتور معشوقه ی شاهزاده هست و باهاش نامزده 

و خدمتکارا و پیشگو در واقع خواب گذار و دلقک رو هم داریم